یادش به خیر،عهد جوان،که تا سحر،با ماه می نشستم،از خواب، بی خبر!اکنون که می دمد سحر، از سوی خاورانبینم شبم گذشته،ز مهتاب بی خبر!این سان، که خواب غفلتم، از راه مبردترسم که بگذرد ز سرم آب، بی خبر!